مهلا هدیه الهی

آخ جون مهلا جونم غذا خورد

عزیز مامان! امروز برای اولین بار برات فرنی درست کردم خوردی. اولش قیافه ات رو یه جوری کردی انگار داری لیمو ترش میخوری  . برای شیرین کردن فرنی بجای شکر عصاره کشمش می ریزم که هیچ ضرری واست نداشته باشه ...
24 آذر 1394

اواخر شش ماهگی

مهلا گلم! الان چند وقته روزها رو می شمرم تا شش ماهت تموم شه و بتونی غذا بخوری (یه قاشق فرنی ). از یکی دو ماه پیش بابایی از عزیز بادام خریده و آماده گذاشته برای تو. خدا رو شکر که تونستم شش ماه فقط شیر خودمو بهت بدم. حتی بهت آب قند هم ندادم غیر از وقتهایی که دل دردت شدید بود.   چند روزه رو زانوهام احساس درد می کنم و بنابه مقالات پزشکی این اولین نشانه کمبود کلسیمه. خیلی ناراحتم. از فردا باید هر روز چند لیوان شیر بخورم تا توانمندیم رو در شیر دادن بهت بیشتر کنم.      مامانی! یه مدته وقتی شیر میخوری خیلی بد قلقی میکنی. قبلا بلند که میشدم و قدم می زدم میخوردی اما الان علاوه بر اون باید یه نفر بغل دست من بایسته و بر...
20 آذر 1394

تلفظ اولین کلمات

مهلا جون! دو روزه خونه باباجعفر هستیم. بابایی برای یه کاری با دایی محسن رفته میاندوآب. ننو رو هم آوردیم اینجا. امشب نمیتونستی بخوابی. سر و صدا میکردی و میخندیدی تا اینکه لابلای آواز خوندنهات گفتی ماما، مه ما، نه نه، به ده. وای! با شنیدنش کلی ذوق کردم و زود صداتو ضبط کردم فرستادم به بابایی که خیلی خوشش اومد. میگه ده بیست بار گوش دادم اما سیر نمیشم  . شب خیلی خوبی بود برام. تا اینکه بالاخره ساعت سه و نیم بعد از کلی ورجه وورجه خوابیدی. قربون زبون شیرینت برم من! خیلی خوشحال کردی مامانتو   .   ...
6 آذر 1394

شیر مادر

دخترکم! الان توی شش ماهت هستی. هر روز که میگذره خدا رو شکر میکنم که یه روز دیگه زنده بودم و تونستم به مهلام شیر خودم رو بدم. تو هم از خدای مهربون ممنون باش عزیزم که از همون لحظه تولدت درون من برات شیر آماده کرد و راه خوردنش رو بهت یاد داد، با اینکه هنوز حتی نگاه کردن رو بلد نبودی .   ...
2 آذر 1394
1